به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود زراه و رسم منزل ها.
بکوی می فروشانش بجامی بر نمی گیرد
زهی سجاده ی تقوا که یک ساغر نمی ارزد.
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده.
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
زکوی میکده دوشش بدوش می بردند
امام شهر که سجاده می کشید بدوش.